یا صبار
...
خیره به ساعت...
"ثانیه" میگذرد و طعنه میزند...
آه ... اگــــــــر خواسته بودمت!!!
"دلـــــــــــم!!!تو را چه شده است؟؟؟"
وجدانم مدام طعنه میزند....دلت تنگ است؟؟؟
آری...مگر چه میشود؟دلهای هرجایی هم تنگ میشوند!
نمیشوند؟؟!!
میان اینهمه دل پاک...بگذار "دل"..."هرجایی"..."من" رسوا شود
عشـــــــق به رســــــوا شـــــــــدنش هـــــــــــم مـــــــــــی ارزد....
ساعت!!!!!!!!!!بس است....طعنه نزن
میدانم که نیست!!!!نخواسته ام که باشد
"قســــــــــم که لحظه ای بایست!"
...
شـــوق دیدار تو در خانه ی دل منزل کرد//آیه اشک مرا در شب غم نازل کرد
خـــــواستم فاصله ها را ز میان بردارم//در میان بودن من سعی مرا باطل کرد
چشم حیران دلم در طلب نیم نگاه//دوش تا صبحدمان گریه ی بی حاصل کرد
مســـــــــــت دیوانه چنانم که به دیوانی پند//نتوانند دگر یک نفسم عاقل کرد
...
پی نوشت:آن مسیحایی که در راه است،پس کی میرسد؟؟؟
پی نوشت:شعر"شوق دیدار....":قادر طهماسبی